سفارش تبلیغ
صبا ویژن
دانشمند چراغ خدا در زمین است، پس هرکس که خداوند خیرش را بخواهد، از آن پرتوی بر می گیرد . [امام علی علیه السلام ـ در حکمتهای منسوب به ایشان ـ]
حرف های نگفته
 
 RSS |خانه |ارتباط با من| درباره من|پارسی بلاگ
»» چرا دین داریم

چرا دین داریم؟ خیلى‏ها دین ندارند؛ ولى زندگى خوبى دارند؛ پس چرا مى‏گویند که با دین، آدم کامل مى‏شود؟
هر پدیده‏اى، براى کارى ساخته شده و به سوى نقطه‏اى در حرکت است که اگر براى کار مناسبش به کار گرفته شود و یا به نقطه مطلوبش برسد، مسیر خردمندانه را طى کرده است؛ به طور مثال، قلم براى نوشتن است و استفاده پیچ‏گوشتى از آن، نامناسب است. گوشت و میوه، براى خوردن و انرژى پیدا کردن انسان است و راکد ماندن و عدم استفاده از آنها، منجر به فساد آنها مى‏شود. آب رودخانه‏ها نیز باید جریان یابد و به استفاده صحیح برسد و به حرکت خود ادامه دهد تا به دریا برسد و در غیر این صورت، راکد و بدبو مى‏شود. از این رو، اگر آب ایستا و بدون حرکت بود، براى هر خردمندى علامت سؤال خواهد بود؛ اما اگر آب در حرکت بود تا به دریا برسد، هر خردمندى به زیبایى و هدف‏مندى این حرکت، گواهى مى‏دهد. داستان انسان و مسیر کمال او تا رسیدن به صفات بى‏نهایت خداوند، از این قرار است. در این حرکت، هدف‏مندى و پویایى، آشکار است و زیبایى و نشاط، نمایان است؛ همچنان که رسیدن به دریا، آخر خط نیست؛ بلکه ابتدا نجات از نابودى است و پیوستن به منبعى است که بى‏پایان است و داراى زیبایى‏هاى فراوان است و سؤال «خوب بعد چى؟»، بى‏معنا خواهد بود؛ بلکه «همه چى» خواهد شد و احساس خستگى و نابودى، از وجود انسان رخت بر مى‏بندد.
براى توضیح بیشتر توجه شما را به مطالب زیر جلب مى‏کنیم.
خداى متعال، انسان را براى تکامل اختیارى آفریده است و هدف این است که انسان با افعال اختیارى خودش، مستحق رحمت گردد و به بالاترین درجه کمال ممکن برسد. کمال طلبى، فطرى انسان است و در سرشت هر کسى، میل به کمال نهفته است، بنابراین، نمى‏توان گفت که من نمى‏خواهم به کمال برسم؛ چون مخالفت با فطرت و سرشت انسانى پیش مى‏آید و نوعى نفى خود است و علاوه بر این، تمام آفرینش به سوى کمال در حرکت است و انسان هم به عنوان جزئى از این آفرینش و همگام با آن، قادر است که با اختیار خود، به سمت کمال حرکت کند و در این مسیر، باید به این نکته توجه کند که تخلف از این حرکت، خلاف جریان فطرت و خروج از نظام آفرینش است که امرى ناپسند و غیرمعقول است.
ما خیال مى‏کنیم که کشورهاى پیشرفته با این که دین درستى ندارند، ولى زندگى خوبى دارند؛ در صورتى که در یک تعریف حقیقى، زندگى خوب، زندگى‏اى است که حقیقت روحانى انسان به عنوان یک موجود فراطبیعى، بتواند به کمال و سعادت نهایى و معنوى خود برسد و این، تنها از طریق دین‏دارى ممکن است و آنها از این ویژگى محروم هستند.
وقتى از سود و فایده دین سخن به میان مى‏آید، باید معناى عام آن مورد نظر باشد؛ یعنى در ارزیابى کارکردهاى دینى، باید به کارکردهاى فردى و اجتماعى، فواید حسى و معنوى، فایده‏هاى دنیوى و ثمرات اخروى آن توجه داشت تا بتوان از برآیند آن، به یک ایده مشخص و مطمئن در مورد دین و کارکردهاى آن نایل آمد.

ویژگى دین
براى فهم درست حقیقت دین باید به این نکته توجه داشت که در میان مجموعه نظام‏مند هستى، انسان پدیده‏اى مستقل نیست و حقیقت انسانىِ او و روش زندگى‏اش، تنها در تناسب و تعامل او با هر آن چه که با او مرتبط است، مفهوم پیدا مى‏کند؛ یعنى راه و رسمى که براى انسان برگزیده مى‏شود، نمى‏تواند از هست‏هاى پیرامونى‏اش فارغ باشد. نقشه زندگى و حیات واقعى، در گرو شناخت درست جغرافیاى هستى و جایگاه انسان در آن جغرافیاست. بر این اساس، باید روشى که براى انسان به عنوان دین و روش زندگى نگاشته مى‏شود، همگنى در نظام هستى و نظام وجودى انسان را از بین نبرد و با یک‏سونگرى، هویت انسانى را مسخ نسازد؛ یعنى در این برنامه زندگى، هم باید همه ابعاد انسان مورد توجه قرار گیرد و هم این که دیگر حقایق هستى و شاهراه‏هاى صعود به سوى کمال، شناسایى گردند تا برنامه‏اى جامع و بدون هیچ نقصى، در اختیار انسان گذاشته شود و فلسفه خلقت که همان معرفت بارى‏تعالى است، به درستى تحقق یابد و خلقت، به پوچى و عبث منتهى نشود. تدوین این برنامه زندگى، تنها شایسته خدایى است که به نظام هستى و تمام آن چه در آن وجود دارد، احاطه علمى و تکوینى دارد و راه سعادت انسان را به خوبى مى‏شناسد و براى هدایت انسان گم‏گشته در مسیر زندگى، توان‏مند است. فیلسوف شهیر، علامه طباطبایى در این باره مى‏نویسد:
«خداى متعال، هر یک از آفریده‏هاى خود و از آن جمله انسان را به سوى سعادت و هدف آفرینش ویژه خودش، از راه آفرینش خودش راهنمایى مى‏فرماید و راه واقعى براى انسان، در مسیر زندگى، همان است که آفرینش ویژه وى، به سوى آن دعوت مى‏کند و مقرراتى را در زندگى فردى و اجتماعى خود باید به کار ببندد که طبیعت یک انسان فطرى، به سوى آنها هدایت مى‏کند؛ نه انسان‏هایى که به هوا و هوس آلوده و در برابر عواطف و احساسات، دست بسته مى‏باشند. مقتضاى دین فطرى، این است که تجهیزات وجودى انسان، الغا نشود و حق هر یک از آنها ادا شود و جهات مختلف و متضاد، مانند قواى گوناگون عاطفى و احساسى که در هیکل وى به ودیعه گذارده شده، تعدیل شده، به هر کدام از آنها تا اندازه‏اى که مزاحم حال دیگران نشود، رخصت عمل داده شود... از بحث بالا نتیجه گرفته مى‏شود... که زمام حکم در تشریع، تنها به دست خداست و جز او را نشاید که تشریع قانون و وضع مقررات و تعیین وظیفه نماید؛ لذا چنان که روشن شد، تنها مقررات و قوانینى در صراط زندگى به درد مى‏خورد که از راه آفرینش براى او تعیین شده باشند؛ یعنى علل و عوامل بیرونى و درونى، انسان را به انجام دادن آن دعوت نمایند و آن را اقتضا کنند».1
بنابراین، دین روشى براى زندگى کردن است که تمام ابعاد روحى، جسمى، فردى و اجتماعى انسان را شامل مى‏شود و براى کمال‏بخشى به انسان، در هر یک از بسترهاى زندگى، او را به هر آن چه که آفرینش انسانى‏اش اقتضا مى‏کند، رهنمون مى‏شود.
آن چه از ماهیت انسان براى فهم نیاز انسانِ مدرن به دین گفتنى است، این نکته است که انسان به عنوان پدیده‏اى که همواره هویت انسانى‏اش ثابت بوده است، عناصرى ثابت و اصیل در وجود خود دارد که هرگز و در هیچ زمانى نمى‏تواند خود را فارغ از آن سازد؛ مگر آن که هویت انسانى‏اش را از دست دهد. این ذاتیات انسانى که همواره بوده است و هویت انسانى با آنها عینیت مى‏یابد، همان امور فطرى‏اى هستند که در وجود همه انسان‏ها، در طول تاریخ، وجود داشته است. اگر نتوان اصالتى مشترک میان همه انسان‏ها در یک زمان و در طول تاریخ پیدا کرد، هرگز نمى‏توان از پیشرفت و تکامل انسان در طول تاریخ و یا حتى در یک عصر تاریخى، سخن به میان آورد.2
آیا مقوله دین از عناصرى است که از امور اصیل انسانى و یا امرى مربوط به دوران جهل بشرى و زاییده نادانى‏هاى روزگاران گذشته بشریت است؟
براى پاسخ به این پرسش، دو روش مى‏توان پیش گرفت؛ روش‏هایى که هر کدام از آنها براى دریافت یک پاسخ مطمئن، کافى مى‏نماید. نخست مى‏توان با رویکردى تاریخى، دین را در بستر تاریخ جست‏وجو کرد و به دقت دریافت که آیا دین همواره در گذشته حضور داشته و همواره میان انسان‏هاى نادان بوده است یا آن که دین در بستر علم نیز رخ نموده، بسیارى از دانشمندان، در شمار مؤمنان جاى داشته‏اند؟ آن چه از مطالعات تاریخ برمى‏آید، روشن‏گر این معناست که هیچ زمانى از دین تهى نبوده و آدمى همواره با دین زندگى کرده است. گاهى دین در مسائل اجتماعى نیز حضور داشته و گاهى در حوزه زندگى فردى محدود و محصور گشته است. در این میان، سخن ویل دورانت «دین صد جان دارد؛ هر چه آن را بکشى، دو مرتبه زنده مى‏شود»3، مى‏تواند از بُعد تاریخى اطمینان‏بخش باشد.
رویکرد دیگرى که در پاسخ به این سؤال مى‏توان در نظر داشت، روش فلسفى و عقلى است که باید آن را در فلسفه یا کلام به نتیجه رساند. در این رویکرد، اثبات مى‏شود که دین با هویت همگامى که با نظام آفرینش انسانى دارد، براى انسانى که هدف از خلقتش معرفت حق و نیل به کمالات حقانى است، امرى عقلانى و ضرورى است و بدون آن، نه نظام آفرینش معنا پیدا مى‏کند و نه نیل انسان به کمال انسانى و غایت وجودى‏اش، امکان مى‏یابد و با حکمت الهى، هیچ تناسبى نخواهد داشت که انسان براى معرفت حق و حقانى شدن خلق گردد؛ بدون آن که زمینه چنین امکانى فراهم آمده باشد.

دنیاى مدرن
آن چه از دنیاى مدرن باید متذکر شد، دو نکته زیر است:
1. نخست این که به فرض پیشرفت موزون دنیاى جدید با محوریت علوم طبیعى، نمى‏توان از علوم طبیعى انتظار برآورده شدن نیازهاى غیرطبیعى و ماوراى طبیعى را داشت. علامه طباطبایى در این باره نوشته است:
«پیشرفت انسان در یک قسمت از معلومات، کافى براى قسمت دیگر نیست و مجهولات دیگر انسان را حل نمى‏نماید. درست که علوم طبیعى، چراغى است روشن که بخشى از مجهولات را از تاریکى درآورده و براى انسان معلوم مى‏سازد، ولى چراغى است که براى رفع هر تاریکى، سودى نمى‏بخشد. از فن روان‏شناسى، حل مسائل فلکى را نمى‏توان توقع داشت. از یک پزشک، حل مشکلات یک نفر مهندس راه بر نمى‏آید و بالاخره علومى که از طبیعت بحث مى‏نماید، اصلاً از مسائل ماوراء الطبیعه و مطالب معنوى و روحى، بیگانه بوده و توانایى بررسى این گونه مقاصدى [را] که انسان با نهاد و فطرت خدادادى خود خواستار کشف آنهاست، ندارد. خلاصه هر مسئله‏اى مربوط به ماوراء الطبیعه [که‏] از یک فن از فنون طبیعى سؤال شود، جوابش سکوت است؛ نه مبادرت به نفى و انکار؛ زیرا فنى که موضوع بحث آن ماده است، هر امر غیرمادى فرض شود، در آن مسکوت عنه مى‏باشد و فنى که در موضوعى بحث نمى‏کند، حق هیچ گونه اظهارنظر مثبت و منفى را در آن ندارد».4
2. کاستى‏هاى دنیاى مدرن، خیلى جدى است و بسیارى از متفکران غربى را نیز نگران ساخته است. در این قسمت، تنها به گزارشى از تحلیل‏هایى که برخى از متفکران غرب، همچون هایدگر، در مورد دنیاى مدرن و پیامدهاى فرهنگى آن مطرح کرده‏اند، بسنده مى‏کنیم و خواننده محترم را به کتاب‏هاى مبسوطى که در این باره تألیف شده، ارجاع مى‏دهیم.
«آدمى به گفته مارتین‏هایدگر، تصویرى بود که از چشم خداوند یا خدایان دیده مى‏شد و هویت او، محصول کارکرد یک نظام مقتدر و از پیش تعیین‏شده باورهاى دینى و آیینى و اسطوره‏اى بود. انسان، در نظامى نمادین جاى داشت که هم شناخته‏شده و هم روشن‏گر و گشاینده امکانات و جهت‏گیرى‏ها بود. شخص به عنوان عضو یک کلان، یک قبیله، یک نظام خاص خویشاوندى و تعلق، گستره‏اى از زندگى، یعنى در موقعیت‏هاى اجتماعى و فرهنگى کاملاً مشخص و تثبیت‏شده‏اى، به دنیا مى‏آمد و به ندرت مى‏توانست از سرنوشت محتوم خود، یعنى از جایگاه پیشاپش تعیین‏شده‏اش، بگریزد و براى خود، جایى تازه دست و پا کند...؛ [اما ]مدرنیته فراهم شده، هرگز پایان نیافتنى‏اى از گسست‏هاى درونى و قطعه قطعه شدن‏هاست. شکل نامتمرکزى است که به گونه‏اى نامنظم و محاسبه‏ناپذیر، تغییر مکان مى‏دهد؛ شکلى که شالوده ندارد؛ مفصل‏بندى نمى‏شود؛ براساس یک دلیل، یک علت و یک قانون، شکل نمى‏گیرد. تعریف‏هاى ثابت هویت نیز در این میان منفجر مى‏شوند. هویت جامعه و هویت فرد، آن کلیت خوش ساختى که در راه دگرگونى تکاملى پیش مى‏روند، نخواهند بود. جامعه و فرد، بى‏قواره و بى‏مرکز هستند؛ آماده دگرگونى‏هایى که در هر لحظه روى مى‏نمایند؛ چیزهایى انعطاف‏پذیر که گوهر ندارند؛ فراهم آمده از تفاوت‏ها، محصول تقسیم‏هاى متعدد عناصر نامتعین و متکى بر موقعیت‏هاى هر دم دگرگون شونده و پیش‏بینى‏ناپذیر. در درون یک فرد، هویت‏هاى گوناگونى که او براى خود قایل شده یا بهتر است بگوییم تابع آنها شده، با یکدیگر، به تعارض در مى‏آیند؛ هر یک دیگرى را بى‏مرکز مى‏کنند. تضادها نه فقط در «بیرون»، یعنى در جامعه، بل در «درون»، یعنى در یک فرد موجود، در حال کارند. از این رو، هویت فرضى، نمى‏تواند پاسخ‏گوى کنش‏ها، اندیشه‏ها، خواست‏ها و واپس‏زدن‏هاى روانى فرد باشد. نمى‏توان کسى را بر اساس یکى از تعلق‏هاى او شناخت یا کنش‏ها و خواست‏ها و اندیشه‏هایش را پیش‏بینى کرد. هیچ هویت ساخته و پرداخته‏اى، مسلط و تعیین‏کننده نیست. منافع اجتماعى افراد و مبارزه عینى آنها براى این منافع، برداشت‏هاى ذهنى آنها از این منافع، دیگر به سادگى در محدوده کنش و آگاهى‏هاى طبقاتى نمى‏گنجد... هویت از هویت سیاسى یا طبقاتى جدا شده و تا حدودى مى‏توان آن را در چارچوب موقعیت‏هاى به سرعت تحلیل‏رونده «سیاست تفاوت‏ها» بازشناخت. این شناخت، از امرى معلوم و معین نیست؛ بل شناخت از چیزى است فرّار و گریزنده».5
در همین کتاب، در مورد بحران علوم اروپایى و بن‏بست حاصل از آن علوم، از زبان «هوسرل»، استاد هایدگر، چنین آمده است:
«در همان دهه‏اى که هیدگر به نیهیلیسم اروپایى مى‏اندیشد، استاد قدیمش، ادموند هوسرل نیز درباره «بحران علوم اروپایى» مى‏نوشت و بن‏بست فرهنگ و اندیشه روزگار را در خرد حساب‏گر و منطق کمى مدرنیته، مى‏یافت. هیدگر و هوسرل، یگانه اندیش‏گرانى نبودند که خطر را مى‏دیدند و از آن حرف مى‏زدند؛ بسیارى از انتقادهاى هیدگر به مدرنیته، در آثار شمارى از اندیش‏گران هم‏نسل او نیز یافت مى‏شوند. آن چه در کار هیدگر تازه است، قرار دادن آن همه در بنیاد متافیزیکى فراموشى هستى است. اگر او از انسان‏گرایى یاد مى‏کرد، آن را نه علت مصیبت‏هاى مدرنیته، بل یکى از معلول‏ها به شمار مى‏آورد و علت را در فراموشى هستى مى‏جست. او مى‏گفت که خرد مدرن، سرسخت‏ترین دشمن اندیشیدن است؛ زیرا راه را مى‏گشاید تا فراموشى اندیشه به هستى توجیه و حتى ضرورت فکر، انکار شود. این خرد، با تکیه به دستاوردهاى تکنولوژى و تسهیل زندگى هر روزه که هدف مدرنیته است، وانمود مى‏کند که سخن گفتن از هستى، عمل نابخردانه‏اى است».6
و بالاخره در همین کتاب، علاوه بر بسیارى از کاستى‏ها و خلأ دنیاى مدرن، به مسئله سلطه ارزش‏هاى پولى بر ارزش‏هاى انسانى و اخلاقى، چنین اشاره شده است:
«آن چه نخست... به چشم مى‏آید، قدرت عظیم بازار، در زندگى درونى آدمى است. آدمیان با نگریستن به فهرست قیمت‏ها، مى‏خواهند پاسخ پرسش‏هایى از این قبیل را که چه چیز ارزشمند است و چه چیز داراى حیثیت است و حتى چه چیز واقعى است... بنابراین، هر نوع رفتار انسانى، زمانى از نظر اخلاقى، مقبول واقع مى‏شود که از نظر اقتصادى، امکان بروز بیابد و داراى قیمت و ارزش باشد. هر چیزى سودآور باشد، بقا مى‏یابد. نیهیلیسم مدرن، چیزى جز این نیست. داستایفسکى و نیچه و اخلاف قرن بیستمى آنها، این سرنوشت را ناشى از علم و عقل‏گرایى و «مرگ خداوند» مى‏دانند. مارکس مى‏گوید که بنیان این نیهیلیسم، چیزى به مراتب انضمامى‏تر و زمینى‏تر است [و] فرمان این سرنوشت را کارکردهاى پیش‏پا افتاده و روزانه نظام اقتصاد بورژوایى صادر کرده‏اند؛ نظامى که ارزش انسانى را مساوى قیمت ما در بازار مى‏داند؛ نه بیش و نه کم و ما را وا مى‏دارد که با بالا بردن قیمتمان تا آن جا که توان داریم، خودمان را وسعت بخشیم».7

نتیجه
با توجه به این واقعیت و هزاران واقعیت تلخ گفته یا ناگفته دیگر در مورد دنیاى مدرن، آیا ساده‏لوحانه نخواهد بود که پایگاه ثابت و اطمینان‏بخش دین را به آسانى از دست داده، خود را در دام فرهنگى قرار دهیم که بحران اضطراب در درون آن نهفته و با رسوخ فرهنگى نسبیت در زندگى، هیچ نوع ثبات و آرامش و هیچ افقى روشن در وراى آن به چشم نمى‏آید؟ آیا شایسته نیست کاستى‏ها و خلأهاى زندگى خود را نه در اصل دین، بلکه در معرفت کامل به دین، ایمان به دین و التزام رفتارى به آن جست‏وجو نماییم؟
این که انسان در زندگى فردى خود، گستره وجودى خود را در سایه تعلیمات دینى به خوبى مى‏شناسد و مى‏داند که در وجود محدود او، عالمى نهفته است و در عین حال مى‏داند که او همه‏کاره نیست و محدودیت‏هایى نیز در زندگانى فراروى او قرار دارد و این که انسان یک وجود برین و شعورمند را در نظام هستى، به عنوان تدبیرکننده همه حوادث و وقایع باور دارد و مى‏داند که مى‏تواند با یاد او و استعانت از او، از امدادهاى غیبى و پنهانش مدد گیرد و این که انسان در عین قبول محدودیت وجودى خود، خود را بر سرنوشت و آینده خویش مسلط مى‏داند و هرگز اجتماع و مسائل ژنتیکى و غیره را به عنوان عوامل تعیین‏کننده شخصیت خود نمى‏شناسد و خود را تا این اندازه قادر مى‏داند که مى‏تواند با تکیه بر امداد الهى از همه محدودیت‏هاى پیرامون خود رهیده و راه سعادت و نیکبختى را پیشه کند، همه و همه و هزاران راز زندگىِ حقیقى و رهایى از زندگى‏هاى پوشالین و تکرارى، از تعلیماتى است که انسان در سایه نزول پیامبران و بزرگان دین آموخته است.
در بعد اجتماعى نیز مى‏توان مهم‏ترین کارکرد دین را غیر از بسترسازى براى رشد و پرورش انسان در همه ابعاد وجودى‏اش، برچیده شدن اختلافات اجتماعى دانست. با محوریت یافتن توحید - که همان مفاد دین فطرى است - در حوزه اخلاق، اعتقادات و قوانین، مى‏توان اختلافات برآمده از خودپرستى و شرک را از میان برداشت و زمینه را براى وفاق اجتماعى، در جهتى واحد، براى تشکیل امتى واحد، فراهم آورد.8
گفتنى است که پس از دریافت عقلانى ضرورت وجود دین، مى‏توان با ایجاد باور در درون که با نوعى تلقین صورت مى‏گیرد، کارکردهاى بیشتر و عینى‏تر دین را در زندگى فردى و اجتماعى انسان حس کرد. نکته دیگر، این است که همواره باید از یک‏سونگرى به دین، به شدت دورى جست و ابعاد فقهى آن را در کنار ابعاد اخلاقى و عرفانى‏9 و جهات اخلاقى و عرفانى را در کنار ابعاد جامعه‏شناختى آن مورد توجه قرار داد تا در ارزیابى دین، از قضاوت‏هاى نادرست و یک‏سویه مصون ماند.

1. سید محمدحسین طباطبایى، قرآن در اسلام، ص 8و9.
2. ر.ک: مرتضى مطهرى، فطرت، ج اول، ص 154.
3. همان، ص‏212.
4. محمدحسین طباطبایى، فرازهایى از اسلام، تنظیم سیدمهدى آیت‏اللهى، ص 8.
5. بابک احمدى، معماى مدرنیته، ص 39-41.
6. همان، ص‏237.
7. مارشال برمن، تجربه مدرنیته، ترجمه مراد فرهادپور، ج دوم، ص 136.
8. ر.ک: محمدحسین طباطبایى، المیزان، ج‏2، ص 122 (ذیل آیه 213 سوره بقره).
9. در این میان مى‏توان به بحث «شریعت، طریقت و حقیقت» در کتاب‏هاى اهل معرفت مراجعه کرد؛ ر.ک: امام خمینى، تعلیقات على شرح فصوص الحکم و مصباح الانس، ص 201؛ شیخ محمد لاهیجى، شرح گلشن راز، ص 290 ابن عربى، فتوحات، مکیه، ج 1، ص 354


نوشته های دیگران ()
نویسنده متن فوق: » حامد رضوان نیا ( چهارشنبه 85/11/4 :: ساعت 10:31 صبح )

»» چه لذتی دارد این حجاب

نمى‏دانید؛ واقعاً نمى‏دانید چه لذتى دارد وقتى سیاهى چادرم، دل مردهایى که چشمشان به دنبال خوش‏رنگ‏ترین زن‏هاست را مى‏زند.
نمى‏دانید چقدر لذت‏بخش است وقتى وارد مغازه‏اى مى‏شوم و مى‏پرسم: آقا! اینا قیمتش چنده؟ و فروشنده جوابم را نمى‏دهد؛ دوباره مى‏پرسم: آقا! اینا چنده؟ فروشنده که محو موهاى مش‏کرده زن دیگرى است و حالش دگرگون است، من را اصلاً نمى‏بیند. باز هم سؤالم بى‏جواب مى‏ماند و من، خوشحال، از مغازه بیرون مى‏آیم.
نمى‏دانید؛ واقعاً نمى‏دانید چه لذتى دارد وقتى مردهایى که به خیابان مى‏آیند تا لذت ببرند، ذره‏اى به تو محل نمى‏گذارند.
نمى‏دانید؛ واقعاً نمى‏دانید چه لذتى دارد وقتى شاد و سرخوش، در خیابان قدم مى‏زنید؛ در حالى که دغدغه این را ندارید که شاید گوشه‏اى از زیبایى‏هاتان، پاک شده باشد و مجبور نیستید خود را با دلهره، به نزدیک‏ترین محل امن برسانید تا هر چه زودتر، زیبایى خود را کنترل کنید؛ زیبایى از دست رفته‏تان را به صورتتان باز گردانید و خود را جبران کنید.
نمى‏دانید؛ واقعاً نمى‏دانید چه لذتى دارد وقتى در خیابان و دانشگاه و... راه مى‏روید و صد قافله دل کثیف، همره شما نیست.
نمى‏دانید؛ واقعاً نمى‏دانید چه لذتى دارد وقتى جولانگاه نظرهاى ناپاک و افکار پلید مردان شهرتان نیستید.
نمى‏دانید؛ واقعاً نمى‏دانید چه لذتى دارد وقتى کرم قلاب ماهى‏گیرى شیطان براى به دام انداختن مردان شهر نیستید.
نمى‏دانید؛ واقعاً نمى‏دانید چه لذتى دارد وقتى مى‏بینى که مى‏توانى اطاعت خدایت را بکنى؛ نه هوایت را.
نمى‏دانید؛ واقعاً نمى‏دانید چه لذتى دارد وقتى در خیابان راه مى‏روید؛ در حالى که یک عروسک متحرک نیستید؛ یک انسان رهگذرید.
نمى‏دانید؛ واقعاً نمى‏دانید چه لذتى دارد این حجاب!
خدایا! لذتم مدام باد.



نوشته های دیگران ()
نویسنده متن فوق: » حامد رضوان نیا ( چهارشنبه 85/11/4 :: ساعت 10:22 صبح )

»» لیست کل یادداشت های این وبلاگ

چرا دین داریم
چه لذتی دارد این حجاب

>> بازدید امروز: 0
>> بازدید دیروز: 4
>> مجموع بازدیدها: 1815
» درباره من

حرف های نگفته

» لوگوی وبلاگ


» لینک دوستان

» صفحات اختصاصی

» طراح قالب